سلام دوستان! شما خوبین حال احوالتون چطوره؟؟وبلاگاتون چطوورن؟

دلم برای پست گذاشتن خیلی تنگ شده بود....

خیلی سرم شلوغ شده یعنی سر همه ی بچه های دانشگاهمون شلوغ شده.شاید باورتون نشه درسا فوق العاده سنگینه.روز اول  همه ی بچه های خوابگاه تا۲شب بیدار بودیم داشتیم آناتومی میخوندیم....

کار هر روزمون فقط درس و درس و درسه...

تنها بخش جذاب دانشگاه تا الان پوشیدن روپوش و تشریح جسد یه بنده خدایی بوده.

با این مه این رشته خیلی سخته اما بازم بهش علاقه دارم...

بازم مثل همیشه منو ویژه دعا کنید ممنونتون میشم...

اینم یه شعر تقدیم به  شما


گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی

اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی

یک روز شاید در تب توفان بپیچندت

آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی

بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست

باید سکوت سرد سرما را بلد باشی

یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید

نامهربانی های دنیا را بلد باشی

شاید خودت را خواستی یک روز برگردی

باید مسیر کودکی ها را بلد باشی

یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت

یا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشی

حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها

وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

باید هزار آیا و اما را بلد باشی

من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم

اما تو باید سادگی ها را بلد باشی

یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...

یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی

باید تو مرز خواب و رویا را بلد باشی

باید زبان حال دریا را بلد باشی

شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی

دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم

امروز می گویم که فردا را بلد باشی

گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم

اما تو باید این معما را بلد باشی