
صدای گریه ..........صدای شکستنه دلی از جنس ابریشم..........صدای
فریادی از عمق وجود.....
ای وای...... خدای من ......چراکسی این صداها را نمیشنود....چرا کسی
به آه وناله ی کودکانه ی معصومش پاسخ نمی دهد چرا......چرا کسی
دستان کوچک وپینه بسته اش را نمی نگرد.....آری اینها همه مصداق آیه ی
زیبای صم بکم عمی فهم لا یرجعون اند.....
مگر یزید لعنت الله علیه با تو چه کرد که موهای ظریف وکودکانه ات را یک
شبه با برف دوری پدر سپید کردی....فدای دستان کوچکت که بجای طشت
غذا سر پدر را گرفتند.....آه ....آه چقدر دردناک وسوزاننده است وقتی به
پاهای سه ساله ات می اندیشم که چگونه از سرزمین بلا تا شام را پیاده
پیمونده اند از عمق وجود آتشی بر قلبم زبانه می کشد.......اما .......اما
آتش سوزاننده ی قلب من کجا و آتش سوزاننده ی فراق پدرکجا......
شامیان چه خورده بودند که زبانشان قادر به سخن نبود....چه شنیده بودند
که گوش هایشان فریادهای دل درد مندت را نشنید و چه دیده بودند که
جسم خسته و زخمی سه ساله ات راندیدند......
رقیه جان خوشحالم برایت......خوشحالم که امروز پرواز میکنی و پدر به
استقبالت خواهد آمد......دگر از ناله کودکانه خبری نیست......دگر از گوش
ها ی پاره پاره ی دختران......از درد های بیکران....خبری نیست....دگر
شاهد سنگ ها ی دردناک شامیان نخواهی بود....پرواز کن و از زندان تنگ
جسم سه ساله ات رها شو......پدر به استقبالت خواهد آمد....
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود
درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله تو مداوا نمی شود
شأن نزول رأس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وانمی شود
بیهوده زیر منت مرحم نمی روم
این پا برای دختر تو پا نمی شود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند
خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
شهادت ام البكاء بی بی رقیه خاتون تسلیت باد
التماس دعا